در چهارمین روز گردهمایی «10 روز با عکاسان» به عکاسی جنگ پرداخته شد و با مرور زندگی بهروز مرادی عنوان شد روزی که خبر شهادت این عکاس اعلام شد، دو پاترول به سپاه خرمشهر آمد، یکی حامل خبر شهادتش و دیگری برای بازداشت او به خاطر سخنرانی که انجام داده بود.
به گزارش ستاد خبری چهارمین دوره «10 روز با عکاسان»، چهارمین روز برگزاری این گردهمایی که سهشنبه، 22 دی در خانه هنرمندان برگزار شد به انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس اختصاص داشت.
سیامک حاجی محمد، عکاس در اولین نشست این روز به موضوع «عکاسی/جنگ:خاک، نگاهی به سرزمین در میانه من و دیگری» پرداخت.
او با نمایش چند عکس از راجر فنتون که از اولین عکاسان جنگ است و چند هنرمند دیگر به سراغ تفاوتهای موجود در عکاسی رفت: «نمایش یک موضوع توسط افراد و در مناطق مختلف همیشه با تفاوتهایی همراه است و در اصل جامعه، زبان و مرز است که این هویتهای گوناگون را میسازد.»
او افزود:«ما برای آشناشدن با زبان و فرهنگهای دیگر به فرهنگنامهها مراجعه میکنیم چراکه همین فرهنگنامهها هستند که مزر زبان را تشکیل میدهند و مرجع واژگانی هستند که در آنها نظم وجود دارد، نظمی که در ساختار هر اجتماعی موجود است و خود را در چیزی مانند زبان آن منطقه نشان میدهد. در حوزه عکس هم این هنرمند است که مرزها را تعیین میکند و به آن مفهوم و نظم میدهد، در واقع عکاس با قاببندی که دارد آن چیزی را که میبیند، نظاممند میکند.»
حاجی محمد اضافه کرد: «قابی که ما از آن میگوییم به گونهای با مرز اجتماعی و زبانی یکی است و مرزبندی را که متعلق به این کشور است، میتوان از مصداقهای عکاسی جنگ فهمید، مرز درون و بیرون، مرز مرگ و زندگی، مرز حق و امکان، مرز من با دشمن و مرز من با دیگری، اینها واژگانی هستند که در عکسهای آن دوره تعریف میشوند.»
او در ادامه با اشاره به اولین کتابهای منتشر شده از عکسهای جنگ همچون «آبادان که میجنگد» اثر بهمن جلالی،«زندگی_ جنگ»، «خرمشهر» و ... عنوان کرد:«این آثار بخشی از زندگی ما را توأمان با جنگ نشان میدهند و در واقع این عکسهای جنگ بودهاند که آرام آرام ما را به سمت مرزبندی کردن سوق دادند و بعد از آن بود که درگیر مسأله هویت شدیم.»
این عکاس در بخش دیگری از صحبتهایش بیان کرد:«این عکسها تمامأ مصداق زندگی،خانه، شهر هستند اما انتظار نداشته باشید که همه آنچه در هنر عکاسی جنگ بوده است، بیان کنم. من در این خصوص به دنبال زندگی، خانه، شهر، خاک و از این دست موارد بودم که اتفاقأ در این آثار به وفور به چشم میخورند مثل کتاب خرمشهر که عنوان آن نیز شهر را تداعی میکند و این همان مسألهای است که همیشه مطرح بوده ،چیزی که نشان میدهد عکاسی ما از ابتدا عکاسی زندگی بوده و متناسب با هر شرایطی به دنبال نشانههایی از آن میگشته است.
او اظهار داشت:«برخی از عکسهای جنگ ما، عکسهای یادگاریاند، عکسهایی که در عین جنگ و کشته شدن آدمها گرفته شدهاند و چیزی که در آنها دنبال میشود رد همان زندگی و دورهم بودن است. همچنین بخش بزرگ دیگری از تصاویر آن زمان مربوط به جهاد سازندگی و آنهایی میشود که پشت جبههها فعالیت میکردند، آنهایی که خوراک، پوشاک و دارو به خط ارسال میکردند و در سازندگی نقش داشتهاند.»
این پژوهشگر علاوه بر تصاویر موجود از کشورمان در زمان جنگ در خصوص عکسهای گرفته شده از دیگر جنگها گفت:«عکاسان ما گاهی به جای اینکه به خودمان نگاه کنند، جای دیگر و حتی جنگهای دیگر را نیز دیده و میبینند که گاهی این عکسها به نگاههایی برای دیگری مبدل میشوند یا خیلی از آنها میتوانند به کلیشههای رایج جنگ و خبر تبدیل شوند اما برای سرزمین ما نیستند.»
حاجی محمد خاطر نشان کرد:«در کنار همه این صحبتها داستان این است که اینجا کجا است؟ ما که هستیم؟ سوالاتی که امروزه به تعداد زیادی در پروژههای هنری با عنوان هویت مطرح میشود. زن ایرانی، مرد ایرانی و ... یعنی چه به تصویر کشیده میشوند و تنها محدود به فرد نیستند بلکه شهر و اجتماع هم در بین این پرسشها وجود دارد مثل عکسهای بهنام صدیقی، شادی قدیریان، گوهر دشتی و ... عکاسی برای من یک قاب خالی است و آن چیزی که این قاب را از زمینه سفیدش جدا میکند عکاسی جنگ است و تمام.»
زندگی و آثار شهید هنرمند بهروز مرادی
در نشست بعدی «زندگی و آثار شهید هنرمند بهروز مرادی» مورد بررسی قرار گرفت. در این نشست قاسمعلی فراست، نویسنده با بیان اینکه بچههای رزمنده را به چهار گروه میتوان تقسیم کرد، گفت:«یک گروه کسانی بودند که فقط و فقط برای جنگ با دشمن رفتند تا میهن خود را نجات بدهند. آنها جدا از بحث مسلمانی و اعتقادات دینی، صرفا به این دلیل که احساس کردند دفاع از ناموس و کشورشان وظیفه انسانیشان است، به جنگ رفتند. اصلا اینطور نیست بگوییم همه کسانی که به جبهه رفتند کسانی بودند که نماز شب میخواندند. ممکن است برخی از آنها اعتقادات مذهبی آنچنانی هم نداشتند، اما در آزادگی و غیرتشان نمیتوان ذرهای شک کرد.»
او افزود:«گروه دوم کسانی بودند که درد دین داشتند و احساس تکلیف میکردند. باور آنها برای جنگیدن باور دینی بود و از این منظر به جبهه میرفتند و پای همه چیز هم ایستادند. بعضی از آنها کاری کردند که صدام میگفت مثلا اگر من 10 تا نیرو مثل خرازی، باکری یا همت داشتم میتوانستم فلان کار را بکنم. با وجود اینها است که من سرم را بالا میگیرم و افتخار میکنم از اینکه ایرانی هستم.»
فراست در توضیح دسته سوم گفت:«گروه سوم کسانی بودند که مجبور شدند به جبهه بروند. ممکن بود راننده کامیون باشند و باید باری را به مناطق جنگی میبردند. درصدی از آنها تحت تاثیر فضای حاکم بر منطقه و ایثار و مردانگیای که در دیگران ميدیدند، با ترس رفتند و با اختیار ماندند. نویسندهها و فیلمسازها و سیاستگذاران ما نتوانستند این مردانگیها را نشان بدهند. من برای نوشتن رمان «نخلهای بیسر» به سراغ همین بچهها رفتم و کنارشان خندیدم و گریه کردم. اینطور نبود که فقط بجنگند، مسابقهها و لطیفههایشان هم زبانزد بود.»
این نویسنده اظهار کرد:«گروه چهارم کسانی بودند که به عنوان آدم فرهنگی از جمله عکاس و فیلمبردار به جنگ رفتند. همین آدم فرهنگی ممکن بود یک جاهایی تفنگ به دست بگیرد و بجنگد. آنها کسانی بودند که هم رزم میکردند و هم نگاه فرهنگی داشتند. آنها معتقد بودند این جنگی که درگرفته ممکن است به گوش آینده نرسد، چون نامردترین ژانر فرهنگی تاریخ است و خیلی از چیزهایی که ما دیدیم و درک کردیم، امروز طور دیگری بیان میشود.»
فراست با اشاره به اینکه بهروز مرادی از کسانی بود که فکر میکرد اتفاقات آن روزها باید برای فرداها بماند، گفت:«در فضایی که خبرنگارها به سراغ کسانی میرفتند که حرف زدن و مصاحبه کردن را ریا میدانستند، مرادی از کسانی بود که حرف میزد و یادداشت روزانه مینوشت. یکی از کسانی بود که از خرمشهر به حوزه اندیشه و هنر اسلامی تهران میآمد و به دیگران میگفت بیایند و ببینند در خرمشهر چه میگذرد و آنها را ثبت و ضبط کنند. همه اینها زمانی اتفاق میافتد که بهروز مرادی یک معلم رزمنده حدودا 20 ساله است و وقتی قرار است خرمشهر تخلیه شود و به همان 15 نفری که باقی ماندهاند، میگوید بمانیم و نگذاریم شهر سقوط کند. اینها باعث میشود فکر کنیم چه خیانتی به این آدمها کردیم که نتوانستیم در داستانها و فیلمهایمان آنها را آنطور که بودند تصویر کنیم.»
این نویسنده در توصیف مرادی افزود:«مرادی کسی بود که بعد از باز پسگیری خرمشهر به سنگر عراقیها میرفت و همه آنچه را که از آنها باقی مانده بود، جمعآوری میکرد. فکر میکرد جنگ که تمام شود باید یک موزه جنگ داشته باشیم. یک بار که نیروها داشتند عقبنشینی میکردند، به گریه میافتد که راننده تانک خودش برود و تانک را بگذارد بماند تا عراقیها بفهمند ما هم تانک داشتیم و دستمان خالی نبود. اینها بود که شخصیت بهروز مرادی را از دیگران متمایز میکرد.»
او به شخصیت خاص شهید مرادی اشاره کرد:«تابلوهای معروف «با وضو وارد شوید، کوچههای این شهر به خون شهیدان مطهر است» و «به خرمشهر خوش آمدید، جمعیت 36 میلیون نفر» کار بهروز مرادی بود. من که نویسنده هستم باید اینها را میگفتم و مینوشتم، اما او این کار را کرد. باید این شخصیتها بازشناسی شوند. فردای رسیدگی به پرونده من و شما اولین سوالی که میشود پرسید این است که چه بر سر بعضی چیزها آوردیم که یکی از آنها همین آدمها هستند.»
فراست ادامه داد:«فرزندان ما حق دارند امروز وقتی حرف دفاع مقدس میشود، قداست آن را درک نکنند، چون یک سریال با ضعفهای اساسی با عنوان «کیمیا» ساخته میشود که وقتی جوانها آن را نگاه میکنند میگویند عجب بچههای نترسی بودند. البته عیبی هم ندارد. باید ساخته شود. اگر توانسته بودیم نگاه و شجاعت آدمهای آن روزها را هنرمندانه تصویر کنیم، جوانها میفهمیدند جهانآرا واقعا چه کسی بود. وقتی جنگ بوسنی شروع میشود نویسنده کتاب «عشق گمشده» از انگلستان به بوسنی میرود و چهار ماه بعد از جنگ کتابش منتشر میشود. در حالی که زمان جنگ وقتی میگفتیم برای جایی که کار میکردیم میگفتیم میخواهیم به منطقه برویم که کتاب بنویسیم میگفتند همین جا بمان و بنویس. اگر به این موارد توجه میشد، امروز میتوانستیم رمانهای درخشانی درباره جنگ داشته باشیم.»
در بخش دیگری از این نشست جاسم غضبانپور، عکاس و از دوستان شهید بهروز مرادی در ابتدا به معرفی و نمایش تعدادی از عکاسان جنگ پرداخت:«خیلی از بچههایی که در طول دوران جنگ عکاسی کردند، جنگ را برای این کار پایه قرار دادند و بعد از جنگ هم توانستند آثار ارزندهای ارائه بدهند. ابوطالب امام از یاران بهروز مرادی بود. احسان رجبی توانست با عکسهایش به شعر و ادبیات نزدیک شود. رسول ملاقلیپور پایگاهش خرمشهر بود و با نترسی در 45 روز مقاومت خرمشهر، دوربین به دست داشت و فیلم و عکس میگرفت. مرتضی آوینی به زعم فیلمی که کیومرث پوراحمد از او ساخته است، طرز تلقی و تفکرش در طول جنگ 180 درجه تغییر کرد. چیزی که من به شخصه دنبالش هستم همین تکامل و به کمال رسیدن از طریق هنر یا دوربینی است که در دست اوست. او از معدود آدمهایی بود که به تکامل رسید و بعد شهید شد.»
او افزود:« سعید جانبزرگی زمانی که به جبهه آمد خطاط و نقاش بود و در دوکوهه دوربین به دست گرفت و عکسهای بینظیری از حلبچه به ثبت رساند. بعد از آن سیر عرفانی و هنری را طی کرد و توانست تصاویر خاصی از تفحص شهدا بر جای بگذارد. اگر کسی زیر عکسهای علی فریدونی اسم فلان عکاس اروپایی را میدید جرئت نمیکرد مخالفت کند. فریدونی در اوج کارهایی که انجام داد فروتنیاش را تا امروز حفظ کرده است و خوشحالم که به همت انجمن عکاسان انقلاب و دفاع مقدس کتاب آثار او به چاپ رسید.»
این عکاس با بیان اینکه عکاسان جنگ مظلومترین قشر هنری این مملکت بودند، اظهار کرد:«آنها باید در خط مقدم جنگ حضور میداشتند. ما در بین عکاسان شهید و جانباز داریم. مهدی منعم هم کسی بود که در طول جنگ از لابراتوار شروع کرد و الان با رفتن از این شهر به آن شهر جانبازانه جنگ را دنبال میکند و بینظیرترین مجموعه را جمع کرده است. محسن راستانی قبل از جنگ مینوشت و در اوایل جنگ دوربین به دست گرفت و پرتره میگرفت. تنها عکسهایی که از چهره صالح موسوی و بهنام محمدی به جا مانده از کارهای راستانی هستند. عکاسان صاحب اندیشه با کسانی که فقط شاتر را فشار میدهند، تفاوت دارند.»
غضبانپور در ادامه به تعریف وجوه شخصیتی بهروز مرادی پرداخت:«بهروز مرادی عکاس و رزمنده، ورای شخصیتی است که من و شما در طول جنگ سراغ داریم. او بسیار آوانگارد بود. اولین کسی بود که تفحص را به راه انداخت و در اولین هفته پس از باز پس گیری خرمشهر راه افتاد دنبال جنازه بچهها. جنازهها را پیدا کرد و تحویل خانوادههایشان داد. معتقد بود جایی که این جنازهها پیدا شدهاند باید نقطهگذاری شود و تابلویی نصب شود که معلوم باشد آنجا چه اتفاقی افتاده است. اما تا امروز نه تنها این اتفاق نیفتاده است، بلکه همان آثار به جا مانده را هم از بین بردند. او معلم دبیرستان الفتح خرمشهر بود که با شروع جنگ، رو به رزم آورد و پس از فروکش کردن آن عضو تبلیغات سپاه خرمشهر شد.»
این عکاس همچنین بیان کرد:«او کسی بود که فکر میکرد باید موزهای برای جنگ پایهگذاری شود تا فاجعه و ظلمی که به خرمشهر رفته بود به نسل بعدی منتقل شود. برای همین سنگر به سنگر و خانه به خانه میرفت و آشغالهای عراقیها را جمع میکرد. اول ما او را مسخره میکردیم، اما بعد دیدم یکی از چیزهایی که او جمع کرده نگاتیو عکسهایی است که عراقیها از خودشان گرفتهاند. عراقیهایی که در خانههای ما ساکن بودند و از خودشان عکس گرفته بودند. هرچه را جمع میکرد، میبرد میگذاشت در انباری که روبروی مسجد بود.»
او ادامه داد:«آن زمان که ما نمیدانستیم میراث فرهنگی چیست، ناخودآگاه یک سری تابلو مینوشتیم و در بعضی مناطق و آثار به جا مانده میگذاشتیم که اینها میراث فرهنگی این مملکت هستند. یک روز وقت گذاشتیم تا دور مقر عراقیها که در بیابان برای رصد صدام و به سبک بناهای هخامنشی ساخته بودند، تابلو بزنیم. همینها هم متاسفانه شش هفت ماه بعد تخریب شد. صدام کسی بود که قبل از اینکه جنگ بکند، موزه جنگ ساخت. تصویر موزه جنگ را پشت اسکناسهایشان چاپ کرد و دستور داد چهره سردارانش را کندهکاری کنند. اما مرا که خرمشهر شهر من است و هنوز در آن ساکنم، موقع عکاسی چند ساعت میگیرند و نگه میدارند.»
این عکاس با اشاره به اینکه بهروز مرادی زبان طنز و تلخی داشت و در برابر مسائل روزگار این تلخی گزنده بود، گفت:«حتی گاهی خودش سوژه عکاسی بچهها میشد تا روحیه آنها را عوض کند. طنز را به راحتی میتوانیم در تصاویر بهروز ببینیم. عکاسی را سال 61 شروع کرد و از هر فرصتی برای یاد گرفتن استفاده میکرد. جزو کسانی بود که با اولین گلولههایی که در جبهه شلیک شد وارد رزم شد و چند روز قبل از قبولی قطعنامه به شهادت رسید و بسیار دلاورانه هم شهید شد. میگفتند آنقدر آرپیجی زده بود که از گوشهایش خون میآمد.»
غضبانپور همچنین گفت:«او شبها با یک ضبط صوت در شهری که هیچ بنی بشری در آن زندگی میکرد راه میافتاد و صدای باد و شلیک گلوله و به هم خوردن اشیا را ضبط میکرد. میگفت این افکتهای صدا را در موزه میگذاریم تا اگر کسی خواست فیلم بسازد از آنها استفاده کند. میگفت هیچ افکتی نمیتواند اینها را بازسازی کند و اینها مخصوص خود خرمشهر است. او در شاخههای عکاسی، تفحص، موزه جنگ، جمعآوری اشیا و... میجنگید. زمانی که هیچ کس به چیدمان فکر نمیکرد، او کار چیدمان انجام میداد.»
این عکاس خاطر نشان کرد:«بهروز فراتر از زمان و مکان خودش بود و این برای من ارزشمند بود. نه اینکه بخواهم بگویم او عکاس بینظیری بود، او کسی بود که در آن همه درگیر هر شب خاطراتش را یادداشت میکرد. مهمترین چیزی که بعد از سالها به آن دسترسی پیدا کردهایم، حدود 50 دفتر خاطرات بهروز از تاریخ جنگ است که هر شب آنها را مینوشت. خاطراتی که میتوان از آنها به عنوان سند و مدرک جنگ استفاده کرد. بهروز سال 64 وارد دانشگاه هنر پردیس اصفهان شد و تا روز شهادتش هیچ کدام از بچههای دانشکده نمیدانستند او رزمنده است. خودش تعریف میکرد دختر خانمی در دانشکده به او گفته بود شما آمدهاید شهر ما و درس میخوانید و برادر من در شهر شما میجنگد. بهروز چیزی به او نگفته بود و بعد از شهادتش آن دختر فهمید او چه کسی بود.»
غضبانپور به نحوه شهادت بهروز مرادی اشاره کرد:«او سوم خرداد 67 سخنرانی تندی علیه مسؤولان استان انجام داد و روز بعدش به شهادت رسید. او به یکی از دوستانش گفته بود نمیخواهد بعد از جنگ را ببیند و همینطور هم شد. روزی که خبر شهادتش را آوردند، دو تا پاترول به سپاه خرمشهر آمد، یکی حامل خبر شهادتش و دیگری برای بازداشت او به خاطر سخنرانی تندش. اما دیر رسیدند. او رفته بود.»
مفاهیم جدید عکاسی
سومین نشست این برنامه نیز با موضوع «مفاهیم جدید عکاسی: امر روزمره، سلفی، اشتراک گذاری» با حضور حامد کیا عکاس و جامعه شناس، سیامک حاجی محمد عکاس و آرش حمیدی عکاس و مدیر کلوپ عکس ایران برگزار شد.
آرش حمیدی مدیر این نشست در آغاز بیان کرد:«اینجا بیشتر نیاز است تا مبحث نظری مفاهیم جدید در عکاسی باز شود چون عمومأ تا صحبت از این مفاهیم می شود همه به سراغ ابزارها و شیوههای آن میروند و در واقع آنقدر بین مواردی چون اشتراک گذاری، سلفی نگاری و ... هستیم که گویی غرق شدهایم و دیگر آنها را نمیبینیم؛ حال ما میخواهیم در این نشست به تبعات، تأثیرات و این موضوعات که از مفاهیم روز عکاسی نشأت میگیرند، بپردازیم.»
سپس سیامک حاجی محمد با اشاره به موضوع لحظه در عکاسی گفت:«لحظه زمانی است که به قول کارتیه برسون عکاس فرانسوی، شاتر بسته میشود و در آن زمان خود عکاس حضور ندارد اما زیبایی شناسی عکاسانه به اوج خودش میرسد و این لحظه امروزه در مقابل چیزی قرار میگیرد که آن سوی دیگر این داستان است. عکاسی روزمره مثل عکاسی است که ما با آن میخوابیم،غذا میخوریم و ... و آن ها را به اشتراک میگذاریم، مسأله این است که اینها هم یک لحظهاند اما موضوع شکاف بین این دو لحظه است که در واقع مسأله ساز میشود چون ما را وا میدارد که از خودمان بپرسیم عکاسی چیست؟»
او افزود:« عکاسی که امروز وجود دارد لحظه به لحظه زندگی ماست و چیزی که این دو لحظه را از هم جدا میکند ولی باز پیوندشان میدهد تعریفی به نام عکاسی است که خیلی از افراد آن را تجربه کردهاند چون تعریف غالب عکاسی همان لحظه زیبایی شناسانهای است که کسی مثل برسون هم روی آن تأکید دارد اما اینجا شکافی وجود دارد چرا که حتی وقتی روزمره هم لحظه برجسته را دنبال میکند با آن لحظه تعریف شده یکی نمیشود و این جاست که تعریف عکاسی سست میشود و ما نمیدانیم اصلأ میتوانیم هنرمند شویم یانه.»
او ادامه داد:«این دو لحظه با این موضوع از هم فاصله میگیرند ولی هیچوقت به طور کامل جدا نمیشوند که این عامل باعث میشود عکاسی هم نقطه شکست باشد و هم پیوست، چون فرد در هر دو طرف عکس میگیرد و چیزی که اهمیت پیدا میکند این است که چه کسی و به چه نحوی ارزش گذاری میکند.»
در ادامه این بحث حامد کیا در تعریف این مفاهیم جدید اظهار کرد:«سلفی و این دست موارد مفهوم نوینی از عکاسی نیست بلکه مفهوم یک جامعه اطلاعاتی است و هر عکس قبل از آن که عکاس باشد یک شهروند است، شهروندی متناسب با آن شهر نوع عکسش را مشخص میکند و هویت شغلی، جنسیتی و ... را شکل میدهد.»
او راجع به فرهنگ امروز ایران درباره سلفی نگاری یا عکاسی دیجیتال و فضاهای مجازی گفت:«اینستاگرام مانند یک فضایی است که به وسیله ادیتهای مورد نظر هر فرد شکلهای مختلفی از هویت را نشان میدهد و به نوعی ورکشاپی است که در آن امر معمول زندگی را از طریق عکاسی به یک امر فرا معمول تبدیل میکند؛ در دوران گذشته ما عکاسی از خودمان با دیگران را داشتیم ولی امروز عکاسی از خود برای دیگران را و در واقع این فضاها محلی برای عرضه هویتی ماست.»
مدیر کلوپ عکس ایران درباره این مسأله که در فرهنگ ایرانی ما چطور فرهنگ هویتیمان را نشان میدهیم با اشارهای به اقتصاد رانتی بیان کرد:«همانطور که دلیلها در معاملات شکل گرفتهاند اینجا نیز بحث منزلت اجتماعی پیش میآید. اینکه سرمایه فرهنگی و اجتماعی من چیست؟ و زمانی که فرد جایگاه و سرمایه مناسبی نداشته باشد آن وقت است که با ژتون منزلت میگیرد، ژتونهایی مثل هیکلهای بیش از حد ورزشکاری، عملهای زیبایی و .... و برای دیده شدن با این موارد پا در خیابانهای دنیای جاری میگذارند و در واقع سبک زندگی رفاهی را در بطن اقتصادی غیررقابتی نشان میدهند.»
او همچنین درخصوص تبعات این مسآله اذعان داشت:«زنانه شدن فرهنگ ایرانی یکی از عواقب نمایش اینگونه سبک زندگی است، در اصل مردانگی ایرانی طعم زنانه پیدا کرده و این اتفاق در اینستاگرام و دیگر فضاها حلول یافته است به عنوان مثال در دهه شصت مردانگی در محافظت از دین و کشور بود ولی الان با مفهوم دیگری روبه رو شدهایم، مردی که آینه برایش اهمیت دارد و این آینهها در فضای دیجیتال با نمایش بدن عریان فرد نمود پیدا کرده؛ اینها در حالی است که همیشه در فرهنگ ایرانی اندرونی و بیرونی از هم جدا بودهاند اما در این روزها کلی عکس منتشر میشود که بسیاری از آنها متعلق به اندرونی یا همان درون خانه شخص است و فرد در این نمایش روابط یا تصاویری را نشان میدهد که شخص دیگری در جایگاه پایینتری از لحاظ اجتماعی توانایی دستیابی به آن را ندارد.»
کیا اضافه کرد:«در نتیجه همین مقایسههایی که با دیگران در چنین فضاهایی پیش میآید افسردگی ایجاد شده و جوان ایرانی امروزه به دنبال جواب یک سوال است و آن این است که باحال بودن در زندگی چیست؟ و برای رسیدن به پاسخ که قسمت زیادی از آن را در لایکها و نظرها در دنیای مجازی پیدا میکنند دست به هر کاری میزنند و همین فضاست که بحران عشق، اعتماد و .... را در ایران رقم زده، چون جوان امروزی در اینجا به دنبال شهرت اینستایی است.»
این عکاس تصریح کرد:«اینستاگرام به مثابه اوقات فراغت برای نسلی است که در جامعه سیاست گذاری برای فراغتش انجام نشده و این مسأله ناعدالتی اجتماعی از جنس اینستاگرام و فضاهای مجازی ایجاد کرده و موجب شده تا فرد با عکس دیجیتال موقعیتش را اطلاع دهد، اما تک تک تلاشها و دست و پا زدنها برای ارائه همان هویت است، موردی که امروزه نبودش باعث جنگ هویتی در جامعه ایرانی بین پدر و فرزند، استاد و شاگرد و ... شده است.»
کیا در پایان خاطرنشان کرد:«وقتی کار به جایی میرسد که فرد نتواند فضای مطلوب را برای گذران فراغت در کشورش پیدا کند به اروپا میرود تا سبک زندگی را که میخواهد با مهاجرت نمایش دهد و این شاید ناخواسته به منزله یک دهن کجی به ساختار است.»
ستاد خبری چهارمین دوره ده روز با عکاسان